مهسا گلیمهسا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

ماه قشنگ آسمون

ماست

مهسا عاشقه ماسته... امروز تا ظرف ماست رو دید گفت : ده...( همون بده) منم براش ریختم توی کاسه ولی اعتراض کردو گفت اون .... منظورش این بود که همش و بده. اول مقاومت کردم ولی دیدم خیلی اصرار میکنه دیگه تسلیم شدم ... اینم نتیجه اش.     صبر کن ،باباتـــــــــــــــــــــــــــ  بیــــااااد ...اگه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــش نگفتم ...
19 خرداد 1393

نمکدان

پونیو جدیدا مهارت خاصی در باز کردن  درهای قوطی ها پیدا کرده هر روز هم کلی از وقتشو صرف تمرین کردن میکنه چند روز پیش  دیدم  همه جا خیلی ساکت شده و خبری از پونیو نیست که دیدم......          همه ی نمکها رو ریخته بوود.....   ...
17 خرداد 1393

فردو 93

تصاویری از سفرمان به شهر فردو اینجا مکانی است به نام برف انبار،مهسا و دختر خاله اش فائزه سادات   فائزه از ترس اینکه شما بیافتی داخل آب به دوربین نگاه نکرد و حواسش به شما بود نمی دونم از علف و چمن می ترسی یا اینکه دوستش نداری به هر حال ناراحت بودی از اینکه روی اونا بذارمت   اینجا هم کاملا مشخصه ...
26 ارديبهشت 1393

روز پدر

    گفـ ـت: ب ا پ د ر ی ه جمـــ ل ه ب سـ ــاز گف تــ م: م ن با پ در ج م له ن م ی ســا ز م، د ن یـــــ ـــا م و می س از م   دوستت دارم بابایــــــــــــــــــــــــــــی ...
23 ارديبهشت 1393

لغت نامه ی مهسا

دَ   =   در                         با   =   باز تیه  =  کیه سَ = سلام نین  =  نینی                            عَیضا  = علیرضا آزه  = فائزه آبَه  = آب                         &n...
7 ارديبهشت 1393

13 ماهگی

یک روز به مادرمان دستور دادیم تا ماشینمان را بیاورد تا یک دستی به سر و روی آن بکشیم بعد از چند دقیقه ای دیدیم که ااااااااِ... می توانیم روی آن بنشینیم و یا حتی آن را جا به جا کنیم واقعا این ماشین چیز خوبیست تازه یاد گرفته ایم که چراغ و بوق هم دارد   بعله .. در حال و هوای خودمان بودیم که متوجه شدیم مادرمان نیست آرام و بدون هیچ نفس کشیدنی رفتیم بالای یک صندلی کوچک و کاملا یواشکی نگاهی انداختیم تا ببینیم مادرمان بدون اجازه چه میکند مادیگر جرأت این را نداریم که لحظه ای چشم از مادرمان برداریم اگر بلایی به سر خود بیاورد به پدرمان چه جوابی بدهیم؟؟       ...
5 ارديبهشت 1393